« اندکی صبر ، سحر نزدیک است »
یا ابا عبدالله ؛
اینک ایام شهادتتان فرا رسیده است ، آمده ام تا مُحرّمتان با ساز دلم ، تمرین نوازندگی کند ، و از سیطره ی ذلت بار نفس نجاتم دهد و پیش ازآنکه خاک گور بر اندامم بنشیند ، پاک شوم .
قرنها بین من و شما فاصله انداخته است ، و هرجا که می رسم فقط رد پایی از شما آنجا جا مانده است ، زندگی فقط با نام حسین (ع) جریان دارد ، چشمه های آب سمی شده اند و به حرمت شما آب از آب می ترسد . هیچ گلی در نینوا نمی خندد و ولیعصرمان هنوز رخت عزا بر تن دارد .
نمی دانم برای کدام مصیبت شما آجرک الله بگویم ، آیا داغ برادر را آلام باشم و یا برای شهادت شبیه ترین مردم به رسول خدا اشک ماتم بریزم . نمی دانم حسرت گوشهای پاره پاره را بخورم یا نگران خیمه های سوزان باشم . چشمهایم برایم رجز می خوانند و می خواهند برای هر مصیبتتان گرد و خاکی به پا کنند .
یاابن فاطمه (س) ؛
سهم من از عاشورایت کوله باری از حسرت بوده و نبودنم را نشانه عدم لیاقت خود می دانم .
ای کاش آن زمان بودم ، مال وجانم که سهل است ، فرزندم را تقدیم می کردم تا در آغوشش بگیرید و نوازشش کنید و آنگاه که طلب آب برای طفل شش ماه می کنید ، به جای علی اصغر بر فراز دستانتان بگیرید ، به خدا سوگند غم فرزند می ارزد ، اگر شما در انتهای آن قصه ایستاده باشید .
آقای من ؛
قربان آن اشکهای نازنینت شوم که برای علی اصغرت بر زمین ریختی ، دلم تاب نمی آورد ، با اشکم وضو میگیرم و نمازم را شکسته میخوانم ، سالهاست چشمانم منتظرمسافری است که منتقم خون شما ومادرتان است .
« اندکی صبر ، سحر نزدیک است »