پورچیستا جون نفس باباومامانپورچیستا جون نفس باباومامان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

پورچیستا نفس مامان وبابا

« اندکی صبر ، سحر نزدیک است »

1391/8/30 11:32
نویسنده : مامی و بابا
193 بازدید
اشتراک گذاری

یا ابا عبدالله ؛

اینک ایام شهادتتان فرا رسیده است ، آمده ام تا  مُحرّمتان با ساز دلم ، تمرین نوازندگی کند ، و از سیطره ی ذلت بار نفس نجاتم دهد و پیش ازآنکه خاک گور بر اندامم بنشیند ، پاک شوم .

قرنها بین من و شما فاصله انداخته است ، و هرجا که می رسم فقط رد پایی از شما آنجا جا مانده است ، زندگی فقط با نام حسین (ع) جریان دارد ، چشمه های آب سمی شده اند و به حرمت شما آب از آب می ترسد . هیچ گلی در نینوا نمی خندد و ولیعصرمان هنوز رخت عزا بر تن دارد .

نمی دانم برای کدام مصیبت شما آجرک الله بگویم ، آیا داغ برادر را آلام باشم و یا برای شهادت شبیه ترین مردم به رسول خدا اشک ماتم بریزم . نمی دانم حسرت گوشهای پاره پاره را بخورم یا نگران خیمه های سوزان باشم . چشمهایم برایم رجز می خوانند و می خواهند برای هر مصیبتتان گرد و خاکی به پا کنند .

یاابن فاطمه (س) ؛

سهم من از عاشورایت کوله باری از حسرت بوده و نبودنم را نشانه عدم لیاقت خود می دانم .

ای کاش آن زمان بودم ، مال وجانم که سهل است ، فرزندم را تقدیم می کردم تا در آغوشش بگیرید و نوازشش کنید و آنگاه که طلب آب برای طفل شش ماه می کنید ، به جای علی اصغر بر فراز دستانتان بگیرید ، به خدا سوگند غم فرزند می ارزد ، اگر شما در انتهای آن قصه ایستاده باشید .
آقای من ؛

قربان آن اشکهای نازنینت شوم که برای علی اصغرت بر زمین ریختی ، دلم تاب نمی آورد ، با اشکم وضو میگیرم و نمازم را شکسته میخوانم ، سالهاست چشمانم منتظرمسافری است که منتقم خون شما ومادرتان است .

« اندکی صبر ، سحر نزدیک است » 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)